من فقط یک پنجره می خواهم
پنجره ای که بتوان از آن دنیا را سبز دید..
من فقط یک قلم می خواهم
قلمی که بتوان با آن غم های دنیا را خلاصه کرد..
من فقط یک لانه می خوا هم
لانه ای که بتوان خود را با تنهایی در آن حبس نمود..
من فقط تو را می خواهم
تویی که اینک مرا در مرداب غم تنها نگاشتی..
سال هاست دلتنگت خواهم ماند..
می دانم بر نخواهی گشت اما چاره ای نیست
خنده ای نیست....
عشقی نیست
آن چه مانده است
دوچشم خیس و یک قلب نا آرام با گیتار شکسته ای
که صدایش قلبم را می لرزاند ...
می دانم نخواهی آمد
من پنجره ای می خواهم که از آن بتوان تو را دید . با تو بود
با تو خندید.
خدایااااااااااااا
فقط یه پنجره برای شروعی دوباره...............................
نظرات شما عزیزان:
|