گلدونهای اطلسی
حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب
پر میشم از دلواپسی دلم !
دلم گرفته از خودم خودم !
اسیر غم شدم شدم غریب قصه ای خودم ''
گوشهایم را میگیرم...
چشم هایم را میبندم...
و زبانم را گاز میگیرم...
ولی...
حریف افکارم نمیشوم...
چقدر دردناک است...
فهمیدن...
یک شب جایمان را با هم عوض میکنیم.
من معشوقه میشوم و تو عاشق
من خیانت میکنم و تو فراموش کن .........
من خیانت میکنم و تو فراموش کن من ........
خیانت میکنم و تو فراموش کن
حالا دلیل پیر شدنم را فهمیدی؟؟؟؟
حالا دلیل چشمهای ورم کرده ام را فهمیدی؟؟؟
باز هم نفهمیدی...
چه خوش خیالم....
نظرات شما عزیزان:
|